باران می بارد

سزر در پیله ی تنهایی خود می کنم

افتاب
خواهد امد ...روزی

می دانم

می دانم


kalaghsiah

تو  . . . 

سهم من نیستی

نیستی

نیستی . . .

و من میخواستمت

ای دیر یافته

وقتی که تنها و سرد و سیاه و یخ زده

در اعماق گوری که با دست  های خودم

و خاطرات محو ان دیگری

برای خود کنده بودم

می پوسیدم 

می مردم

اما انگار

زندگی معجون درد اوری است

از زخم هایی که چرک می کنند

و ارزوهایی که در رحم روح اثیریمان

سقط میشوند 

تو . . .

سهم من نیستی

و من می  خواهمت

وقتی که وجدانم

دردانکتر و سوزنده تر از همیشه

به قلبم می کوبد

و تکرار می کند :

ارزوی ان دیگری را تنها بگذار

برکه ی رویاییشان را با روح سرگردان و یخ زده ات بر هم نزن

دور شو

دور شو

امه من .  .  .

می خواهمت

ای دیر یافته  . . .


ضحی دی 1391
(حس و حالم خوش نیست )


گل نیلوفر نمادی از انسان هائی است که شعور و عشق را توأمان برای رسالت انسانی و بقا جاودانگی به کار می برند.

 

● گل نیلوفر آبی نشانه عشق راستین و بی شائبه

 

گل نیلوفر نمادی از انسان هائی است که شعور و عشق را توأمان برای رسالت انسانی و بقا جاودانگی به کار می برند.

 

کسانی که از گوهر وجود وتوانائی های خود سود برده و بدترین شرایط رسالت انسان بودن خود را به اثبات می رسانند. تنفر، پوچی، بیهودگی، بیراهه رفتن، تنبلی و ناامیدی را از خود دور ساخته و راستی و صداقت و عشق بی شائبه را چراغ راه خود قرار داده و دیدگان را پیوسته به آفریدگار دوخته اند.

 

گل نیلوفر در مرداب می شکفد و ریشه در گل و لای دارد. لیکن به سوی آسمان اوج می گیرد، وقتی به آب گل آلود مرداب نگاه کنی شگفت زده خواهی شد که چگونه از چنین آبی گل آلود، چنان نیلوفری بسیرا زیبا و خوشبو بیرون می آید.

 

گل نیلوفر آبی گیاهی است آبزی، زیبا و پایا، دارای برگ های بزرگ و پهن، قلبی شکل به پهنای ۳ تا ۳۰ سانتی متر که در سطح آب و یا در آب غوطه ور هستند: با دمبرگ های استوانه ای بلند که از ریشه آبی ضخیمی (ریزم) بیرون می آیند.

 

دارای گل های منفرد، درشت، زیبا به رنگ سفید و انواع رنگ های دیگر که در هر گل ۳ تا ۵ کاسبرگ و تعداد زیادی گلبرگ و پرچم دیده می شود گل ها دارای پایه بلندی بوده و در بالای سطح آب می شکفند. میوه آن به صورت کپسول تخم مرغی شکل گوشتداری است که در آن دانه های آردی نیلوفری به تعداد زیادی قرار دارد.

 

این گیاه در آب های راکد، مرداب و یا آب هائی که جریان کندی دارند می روید و به علت زیبائی گل های خود مورد توجه شدید مردم قرار دارد البته می توان در استخر و برکه های خارج از گل خانه نیز آن را پرورش می داد.

 تکثیر آن از طریق ریزوم و کاشت بذر امکان پذیر است. این تکثیر در زیر آب و در کف برکه ها و جائی که بذر نیلوفر آبی و یا بخشی از ریزوم آن در زیر خاک قرار دارد حاصل می شود.

 

گل نیلوفر آبی در شبه قاره هند از تقدسی خاص برخوردار است، گل نیلوفر سمبل جهان است و لایه های متعدد گلبرگ های آن نمایانگر ادوار مختلف جهان و متقاطع و مراتب گوناگون هستی است، هشت گلبرگ نیلوفر نشانهٔ هشت جهت وجود است که عبارتند از: راست، چپ، جلو، عقب، بالا، پائین، برون و درون.

 

گل نیلوفر از آب های اولیه که عاری از هر گونه آلودگی بوده می روید و نشانه خلوص، پاکی، نیروی بالقوه معرفت است درون گلبرگ های آن قوه ٔ مقدس حیات، دانش و معرفت جریان دارد. معمولاً چند گلبرگ از لایه های متعدد نیلوفر شکفته و ظاهر است و مابقی گلبرگ ها یکدیگر را استتار کرده در زیر گلبرگ های وسطی قرار دارند. این نشانه حقیقت ادوار متعدد آینده است که همواره بخشی از حقیقت به مرحلهٔ شکوفائی می رسد و هستی باردار غنچه هائی از حقایق در مراتب گوناگون است که در مواقع مناسب شکفته خواهند شد. فلسفه نظام هستی هند مبتنی بر تثلیث است و این تثلیث از سه رب النوع به نام های ویشنو (خدای نگاه دارنده، خدای محافظ کاینات) بر هما (خدای آفرینش) و شیوا (خدای نابود کننده) تشکیل گردیده که ویشنو مهم ترین رکن این تثلیث به شمار می رود.

 

براساس متون دینی هند، ویشنو به هنگام تخیل و تفکر در باب باز پیدائی کاینات، گل نیلوفری از نافش رست و بر هما (خدای آفرینش) از گل نیلوفر متولد شد.

 

لکشمی الهه اقبال وثروت می باشد و سمبل قدرت و سلطنت است گل نیلوفر را به او منتسب دانسته اند.

 

اندیشه ای که از تو تهی میشود
تهی . . . نه !
لبریز . . لبریز . . . 
لبریز . . . چونکه من 
در عمق مرداب های سرد و سیاه 
که از روح خسته مان بر می خواست 
در اغوشت کشیدم . . . اغوشت . . .
اغوشت . . . درست مثل همان رقاصه ی بوگام داسی
و چشم های خسته اما پر فروغ ته چمدان 
و دنیای بدون ادمک
بدون دروغ 
انگار هر شب جغدی خسته
جغدی کور 
لب پنجره ی اتاقم می نشیند
و می خواند
اندیشه ات از او . . . لبریز
لبریز . . . 
لبریز ازحسی که همواره به یادم خواهد اورد 
دنیای ما اندازه ی هم نیست !

ضحی دی 1391


ای عشق 
چهره ات را به یاد دارم هنوز 
وقتی از پس سرم
از لا بلای نرون های خسته ی مغزیم 
دو باره به تو می اندیشم 
و دو باره به یاد می اورم 
به یاد می اورم 
روزی روزگاری من بودم و تو بودی و عشق بود
در خود می پیچم و در هر پیچش دردناکم 
پیچش های نیلو فریمان را به یاد خواهم اورد 
به یاد خواهم اورد هر دو خسته از عشق خسته از زندگی خسته از بودن 
در اغوش یکدیگر به خواب می رفتیم 
به یاد می اورم 
به یاد می اوری 
ای زندگی 
ای زندگی 
من درد دارم 
در دارد زخم های کهنه ی سر باز کرده 
درد دارد بودن 
بی تو بودن 
به یاد تو بودن 
محبوب پاییزی من 
گوش کن 
و با جانت تک تک واژه های خسته ی مرا نیوش کن
می خواستم همچنان بمانیم 
نه با هم 
اما کنار هم 
و ببینیم که بزرگ می شویم
و نه زندگی ما را که ما زندگیمان را 
می کنیم . . . 
محبوب پاییزی من هنوزم می دانم و می دانی 
که ما هر دو 
فقط و فقط ما هر دو 
یکدیگر را می دانیم 
محبوب پاییزی من . . . 

تقدیم به مترسک کلاغ سیاه 

دی 1391

به تو می اندیشم

اینجا طلوع یا که غروب است ؟!

از ازدحام مبهم جمع چنان می گریزم

که خورشید از افق

و شعر های نو ریسده

از میان پلک هایم عبور می کنند

به تو می اندیشم

انچنان که صدف به مروارید

به تو می اندیشم

انچنان که در بستر خود

پرورش حسی تازه را مستعدم

به تو می اندیشم

به اندیشه ای تازه

که به دور از اظطراب فراموشی و

وحم دیر یابی

بخواهیم

و بپزیرمت

به تو م اندیشم

به ارامش ژرفی که دیر یابی ات را دو چندان می کند

و دراین تفکر مدام

رویایی به تدریج محو می شود

رویای روزی که خورشید

از شکاف انگشت های خاکستریم

می گریخت . . .


ضحی ابان 1391

بین بودن ها نبودن هایم تفاوتی نیست . متفاوت تویی. که از

بودنم نبود می سازی و از نبودنم بود و همه ی اینها برای این

است که من هر روز صبح که از خواب بیدار می شوم یک سیب گاز می زنم و تو می پرسی:

- چرا تو انقدر سیب دوست داری؟

من اعتیادم به سیب از دست نمی رود و تو اعتیادت به بود و

نبودم.چه تفاوتی دارد سیب گاز بزنم یا نزنم , باشم یا نباشم.

یکی قرار است به گاز زدن سیب من فکر کند و من به بودو

نبود. بالاخره زندگی هم تصمیم اش را می گیرد. چاره ای جز

این ندارد.

پس چه بهتر که تصمیم ها زودتر گرفته شوند.

حسن شیردل

فوج ارامش ابی ات را

به سمت روح خسته ام روانه کن

می خواهم بدون هراسی از فراموش شدن

عاقلانه بخواهمت

و عاشقانه کنارت نفس بکشم . . .




روزی روزگاری . . .

روز ی روزگاری قول دادم قصه ای بنویسم . قصه ای به نام عشق . قصه ای برای عشق .

امروز روزگاری است که وعده را وفا کنم وبنویسم امروز روزگاری است که این قصه ای ناتمام را می نویسم . شاید این از خاصیت خرداد است . خرداد همیشه برای من یاد اور سال های صورتی است . سال هایی که من به بی هودگی ها دلخوش بودم و از تنت بوی نارگیل های رسیده به مشام می رسید خرداد همیشه برای من یاد اور یاد واره های خوش زندگیم است و شاید این خرداد گونگی مرا به نوشتن پیاپی از گذشته وا میدارد و وفا به وعده ای که روزی روزگاری با عشق، برای عشق و به نام عشق به تو دادم . و تو به یاد نخواهی اورد ان سال های دور از بدویت عشقمان را سال های دوری که من به تنهایی در جزیره ی سرگردانی هایم زندگی میکردم و تو مثل قایقی در دور دست ها گا گداری از درون مه ای نقره ای به من ظاهز می شدی و این دور دست که می گویم به معنای واقعی دور دست می نمود . انقدر دور که فقط دست افکار شیرین و کودکانه ام به ان برسد . تو به یاد نخواهی اورد چون من به تنهایی در جزیره ی متروک خودم به سر می بردم و تو با ان دیگری جزیره ای داشتید دور از من و دور از همه ی انسان ها و فقط برای خودتان و دوگانگی های شیرینتان . همه ی انسان ها روزی کسی را در جزیره ی خود راه می دهند و تک بعدی های مغزشان را با او تقسیم می کنند تا دو گانگی های شیرین را خلق کنند بعضی ادم ها جزیره ی شان انقدر ها متروک نیست که جزیره ی من متروک می نمود بعضی ادم ها هستند که کسانی به طور مداوم ودر فواصل زمانی مختلف به جزیره ی شان  وارد می شوند و پس از مدتی می روند برای همیشه . . .  و قایقی دیگر . . . و قایقی دیگر و . . .  اینگونه جزیره های بکر و متروکشان را به بندر گاهی کثیف شلوغ و خاکستری تبدیل می کنند ! حیف جزیره های متروک و بکر و دوست داشتنی ، حیف . . حیف روح بکر و لطیف تو که به اشتباه وارد یکی از این بندر گاه ها شد . گاهی یک اتفاق ، یک اشتباه به چندین نفر ضربه خواهد زد و سر نوشت چندین انسان را به طرز بی رهمانه ای تغییر خواهد داد و چه بی رهمند انسان هایی که بی توجه به اتفاقات و اشتبا هاتشان تصمیم می گیرند چه بی رحمند انسان هایی که به ارواح انسان های بی پیرایه زخم می زنند . قصه ی عشق ما هم از همین یک اتفاق شروع شد ، از اشتباه ان دیگری ! از روح زخم خورده ی تو .  محبوب تنهای من اغاز همیشه خوب است . نقطه ی اغاز نقطه ای ایست که قبل و بعد ان تهی است و می شود طرحی نو را در ان پایه ریزی کرد و من نیز اغاز بودم اغاز یک عاشقانه ی صورتی با طعم تابستان . اما کارمان از انجا لنگید که هر دو فهمی دیم یکی از ما در اغاز است و یکی در پایان محض ، یکی به جلو می رود و یکی درجا می زند .

ادراک

عمق این شب
به اندازه ی سر درد های ممتد من
چسبناک و طولانی است
و من
از میان این توده ی درد ناک و در هم پیچیده
طلوع یک اتفاق خوب را
ادراک می کنم
انقدر شتاب زده
که روی زمین سرد و لیز توالت
شعر بالا بیاورم
و سانتا ماریا
از تخم چشم هایم اویزان باشد
روزی روزگاری
چشم هایم را
در کلیسای متروکی دیدم
میان اینه کاریی ها
و سنگ مزار متروکم را
که پر از پَر های سیاوشان بود
و زائرانی خسته
که به شمایل مسیح خیره می شدند !
تو به عیسی می اندیشی و نمی دانی
ان شب نماز عشق می خواندم
که چشم هایم را بردند
وخدا با من خوابید تا تو مسیح وار متلود شدی
و چشم هایت کن فیکون کردند .

ضحی خرداد 91