روز ی روزگاری قول دادم قصه ای بنویسم . قصه ای به نام عشق . قصه ای برای عشق .

امروز روزگاری است که وعده را وفا کنم وبنویسم امروز روزگاری است که این قصه ای ناتمام را می نویسم . شاید این از خاصیت خرداد است . خرداد همیشه برای من یاد اور سال های صورتی است . سال هایی که من به بی هودگی ها دلخوش بودم و از تنت بوی نارگیل های رسیده به مشام می رسید خرداد همیشه برای من یاد اور یاد واره های خوش زندگیم است و شاید این خرداد گونگی مرا به نوشتن پیاپی از گذشته وا میدارد و وفا به وعده ای که روزی روزگاری با عشق، برای عشق و به نام عشق به تو دادم . و تو به یاد نخواهی اورد ان سال های دور از بدویت عشقمان را سال های دوری که من به تنهایی در جزیره ی سرگردانی هایم زندگی میکردم و تو مثل قایقی در دور دست ها گا گداری از درون مه ای نقره ای به من ظاهز می شدی و این دور دست که می گویم به معنای واقعی دور دست می نمود . انقدر دور که فقط دست افکار شیرین و کودکانه ام به ان برسد . تو به یاد نخواهی اورد چون من به تنهایی در جزیره ی متروک خودم به سر می بردم و تو با ان دیگری جزیره ای داشتید دور از من و دور از همه ی انسان ها و فقط برای خودتان و دوگانگی های شیرینتان . همه ی انسان ها روزی کسی را در جزیره ی خود راه می دهند و تک بعدی های مغزشان را با او تقسیم می کنند تا دو گانگی های شیرین را خلق کنند بعضی ادم ها جزیره ی شان انقدر ها متروک نیست که جزیره ی من متروک می نمود بعضی ادم ها هستند که کسانی به طور مداوم ودر فواصل زمانی مختلف به جزیره ی شان  وارد می شوند و پس از مدتی می روند برای همیشه . . .  و قایقی دیگر . . . و قایقی دیگر و . . .  اینگونه جزیره های بکر و متروکشان را به بندر گاهی کثیف شلوغ و خاکستری تبدیل می کنند ! حیف جزیره های متروک و بکر و دوست داشتنی ، حیف . . حیف روح بکر و لطیف تو که به اشتباه وارد یکی از این بندر گاه ها شد . گاهی یک اتفاق ، یک اشتباه به چندین نفر ضربه خواهد زد و سر نوشت چندین انسان را به طرز بی رهمانه ای تغییر خواهد داد و چه بی رهمند انسان هایی که بی توجه به اتفاقات و اشتبا هاتشان تصمیم می گیرند چه بی رحمند انسان هایی که به ارواح انسان های بی پیرایه زخم می زنند . قصه ی عشق ما هم از همین یک اتفاق شروع شد ، از اشتباه ان دیگری ! از روح زخم خورده ی تو .  محبوب تنهای من اغاز همیشه خوب است . نقطه ی اغاز نقطه ای ایست که قبل و بعد ان تهی است و می شود طرحی نو را در ان پایه ریزی کرد و من نیز اغاز بودم اغاز یک عاشقانه ی صورتی با طعم تابستان . اما کارمان از انجا لنگید که هر دو فهمی دیم یکی از ما در اغاز است و یکی در پایان محض ، یکی به جلو می رود و یکی درجا می زند .