راز من
تا لمس طلایی دستانت
راهی بس کوتاه است
مبعوث شو پیامبر من
بوسه هایم مرحم
برای تمام زخم های کهنه ی
روی بال هایت
انارم را چیدی
بگذار با تو بمانم
مبادا انارم ترک بردارد
ضحی
ابان 1390
تا لمس طلایی دستانت
راهی بس کوتاه است
مبعوث شو پیامبر من
بوسه هایم مرحم
برای تمام زخم های کهنه ی
روی بال هایت
انارم را چیدی
بگذار با تو بمانم
مبادا انارم ترک بردارد
ضحی
ابان 1390
ارزش باستانی این گل در شرق، به اندازه اهمیت تاریخی گل رز در غرب است.
نیلوفر در آبهای راکد (مرداب) میروید. ریشههایش درون لجنزار اما گلبرگهایش به سمت نور در حرکت است.
گل نیلوفر که گل مرداب هم نامیده میشود، از تیرهای نزدیک به آلاله هاست و در مناطق گرم و معتدل میروید. عمر این گل کوتاه است و یک گونه از آن - گل نیلوفر صورتی- تنها سه روز عمر میکند.
نیلوفر صورتی هنگام اولین خروج از آب، سفید رنگ است. با غروب خورشید گلبرگهایش را میبندد.
روز دوم که با طلوع آفتاب گلبرگ هایش را میگشاید، صورتی کمرنگ است.
اما در روز سوم که آخرین روز زندگیاش است، با طلوع خورشید گلبرگهایش که دیگر به رنگ صورتی تیره هستند، را میگشاید. اما خورشید که غروب میکند، دیگر گلبرگ هایش را نمیبندد بلکه یا به شکل عمودی به داخل مرداب باز میگردد و یا گلبرگ هایش پرپر میشود و به این شکل زمان مرگش فرا میرسد.
این گل زیبا هم در آب و هم در خاک زندگی میکند. گونهای از نیلوفر که در خاک رشد میکند، از طریق کاشتن بذر زیاد میشود و بذر آن را باید اوایل فروردین کاشت. نیلوفر در آب و هوایی رشد میکند که نیاز به مراقبت خاص ندارد، با این حال این گل به آب و هوای خنک سازگاری بیشتری نشان میدهد.
نیلوفر آبی چند گونه دارد که با نامهای نیلوفر آبی سفید، نیلوفر آبی زرد،
نیلوفر آبی معطر، نیلوفر آبی سوئدی و نیلوفر آبی روشن معطر شناخته میشوند.
من ته بنبستم
با خودت لج می کنی و
می ری و می ترسم
دنبال راه فراری
مثل من از اینجا
تو می گی فایده نداره
من می گم تا فردا
من اگه خسته نمی شم
راه و پیدا کردم
توبی تاریکی حرفات
پی تو می گردم
من اگه چیزی نمی گم
تو دلم فریاده
غصه کم کم جون می گیره
تو دلت اباده ؟!
من نمی خوام تو بسازی
خونه ی رویامو
امه باز به پات میریزم
همه ی دنیامو
خب خبر نداری اما
تو خوده رویامی
نمی خواد چیزی بسازی
تو خوده ابادی !
تو اصلا خسته شدی می خوای بیری
هر چی که بود
تو و جون عاشقی نگو که وابسته نبود !
از العان تا اخرش اخر جاده می شینم
یا به رویام میرسم
رها میشم
یا می میرما
ضحی دی 1389
ومن
اخرین ترانه را
زمزمه ی کنم
تو از لبانم سرب می نوشی
و تمام سال های بی تو سوز زمستان دارند !
ومن به تمام شب های می اندیشم
که غروب می کردم
ارام ارام
ذره ذره
بی صدا
***
ستاره های چشمانت را می بلعم
و مسموم می شو
شعر های سپیدم شب می شوند
و یتیم از بی مخاتبی
داغ دار از تو هایی که او می شوند
این همه سرب صورتی که نوشیدی
نوشت باد . . .
ضحی ابان 1390
روی تن لخت تابستان غروب می کرد
کاش می دانستم
که پایان
اینچنین از اغازدر من تنیده است
امروز
با مضراب های شکسته
ترانه های تا عبدم را
می نوازم
لبخند روی لبان شما خوش باد
خوشبختیم
صحم تمام دخترانی که بعد از من
افتاب بی رمق پاییزی را خواهند بلعید .
ضحی ابان 1390
پشت ویترین مرتب می کنم
و کلاهم را
پس معرکه
باد می برد . . .
در حراج تابستانه ی امسال
ارزان به فروش رفتم
اما
حد اقل دروغ پیراهنم را لکه دار نکرد
حالا اگرکوه به کو برسد
و ادم ها
پشت دیوار های شیشهای
از هم فاصله بگیرند
باز خیالم جمع است
که تو باورم کردی
پشتم همیشه به دروغ هایت گرم است .
ضحی ابان 1390
دلشان برای نوازش نگاهت تنگ است
چه فرقی میکند
می خواهم دلتنگی هایم را
در برابر همۀ چشم ها برهنه کنم
به این امید که شاید بین آنها
چشمهای تو بیقراریم را ببیند....
حروف را کنار هم می چینم
واژه ها را یکی یکی پاک میکنم
دوباره از نو می نویسم
با خودم میگویم چگونه میشود اثری جاودانه خلق کرد ؟
دلم میخواهد چیزی بنویسم که سر ذوق بیاوردت
آنقدر که دلت بخواهد ردپایی از خودت بگذاری
به دنبال کلمات بزرگ نمیروم، ساده میگویم
این حرفها، این خط ها، این خط خطی ها
دلشان برای نوازش نگاهت تنگ است
دلشان برای نوازش نگاهت تنگ است
http://www.ghuse.blogfa.com/
و وزن عروضی انتظار
از سرفه های خشکم
بیرون می ریزد
در جایی که انتظار چرت می زند
حضورت از سراشیبی
پل رو گذر شره می کند
میان جاده و سرما و دوباره دیدنت
سر در گمم
ساعاتی بعد
تمام احساسی را که غورت داده ام
روی کاغذ های باطله بالا می اورم
از اینکه خودم را ماسک پوشیده ام
منزجر می شوم
دلم که خنک نمی شود . . .
اما تو را اینچنین بیخودی از من
سزاوار بود
ضحی ابان 1390
میون یه دشت لخت زیر خورشید كویر
مونده یك مرداب پیر توی دست خاك اسیر
منم اون مرداب پیر از همه دنیا جدام
داغ خورشید به تنم زنجیر زمین به پام
من همونم كه یه روز می خواستم دریا بشم
می خواستم بزرگترین دریای دنیا بشم
آرزو داشتم برم تا به دریا برسم
شبو آتیش بزنم تا به فردا برسم
اولش چشمه بودم زیر آسمون پیر
اما از بخت سیام راهم افتاد به كویر
چشم من به اونجا بود پشت اون كوه بلند
اما دست سرنوشت سر رام یه چاله كند
توی چاله افتادم خاك منو زندونی كرد
آسمونم نبارید اونم سرگرونی كرد
حالا یه مرداب شدم یه اسیر نیمه جون
یه طرف میرم تو خاك یه طرف به آسمون
خورشید از اون بالاها زمینم از این پایین
هی بخارم می كنن زندگیم شده همین
با چشام مردنمو دارم اینجا می بینم
سرنوشتم همینه من اسیر زمینم
هیچی باقی نیست ازم لحظه های آخره
خاك تشنه همینم داره همراش می بره
خشك میشم تموم میشم فردا كه خورشید میاد
شن جامو پر می كنه كه میاره دست باد