اندیشه ای که از تو تهی میشود
تهی . . . نه !
لبریز . . لبریز . . .
لبریز . . . چونکه من
در عمق مرداب های سرد و سیاه
که از روح خسته مان بر می خواست
در اغوشت کشیدم . . . اغوشت . . .
اغوشت . . . درست مثل همان رقاصه ی بوگام داسی
و چشم های خسته اما پر فروغ ته چمدان
و دنیای بدون ادمک
بدون دروغ
انگار هر شب جغدی خسته
جغدی کور
لب پنجره ی اتاقم می نشیند
و می خواند
اندیشه ات از او . . . لبریز
لبریز . . .
لبریز ازحسی که همواره به یادم خواهد اورد
دنیای ما اندازه ی هم نیست !
ضحی دی 1391
تهی . . . نه !
لبریز . . لبریز . . .
لبریز . . . چونکه من
در عمق مرداب های سرد و سیاه
که از روح خسته مان بر می خواست
در اغوشت کشیدم . . . اغوشت . . .
اغوشت . . . درست مثل همان رقاصه ی بوگام داسی
و چشم های خسته اما پر فروغ ته چمدان
و دنیای بدون ادمک
بدون دروغ
انگار هر شب جغدی خسته
جغدی کور
لب پنجره ی اتاقم می نشیند
و می خواند
اندیشه ات از او . . . لبریز
لبریز . . .
لبریز ازحسی که همواره به یادم خواهد اورد
دنیای ما اندازه ی هم نیست !
ضحی دی 1391
+ نوشته شده در دوشنبه هجدهم دی ۱۳۹۱ ساعت 18:10 توسط zoha safarzade
|