تو . . .
سهم من نیستی
نیستی
نیستی . . .
و من میخواستمت
ای دیر یافته
وقتی که تنها و سرد و سیاه و یخ زده
در اعماق گوری که با دست های خودم
و خاطرات محو ان دیگری
برای خود کنده بودم
می پوسیدم
می مردم
اما انگار
زندگی معجون درد اوری است
از زخم هایی که چرک می کنند
و ارزوهایی که در رحم روح اثیریمان
سقط میشوند
تو . . .
سهم من نیستی
و من می خواهمت
وقتی که وجدانم
دردانکتر و سوزنده تر از همیشه
به قلبم می کوبد
و تکرار می کند :
ارزوی ان دیگری را تنها بگذار
برکه ی رویاییشان را با روح سرگردان و یخ زده ات بر هم نزن
دور شو
دور شو
امه من . . .
می خواهمت
ای دیر یافته . . .
ضحی دی 1391
(حس و حالم خوش نیست )
+ نوشته شده در جمعه بیست و دوم دی ۱۳۹۱ ساعت 15:47 توسط zoha safarzade
|