به تو می اندیشم
اینجا طلوع یا که غروب است ؟!
از ازدحام مبهم جمع چنان می گریزم
که خورشید از افق
و شعر های نو ریسده
از میان پلک هایم عبور می کنند
به تو می اندیشم
انچنان که صدف به مروارید
به تو می اندیشم
انچنان که در بستر خود
پرورش حسی تازه را مستعدم
به تو می اندیشم
به اندیشه ای تازه
که به دور از اظطراب فراموشی و
وحم دیر یابی
بخواهیم
و بپزیرمت
به تو م اندیشم
به ارامش ژرفی که دیر یابی ات را دو چندان می کند
و دراین تفکر مدام
رویایی به تدریج محو می شود
رویای روزی که خورشید
از شکاف انگشت های خاکستریم
می گریخت . . .
ضحی ابان 1391
+ نوشته شده در چهارشنبه سوم آبان ۱۳۹۱ ساعت 10:45 توسط zoha safarzade
|