انقدر کوه بود که فرهاد خسته شد

شیرین برای عشق به تلخی شکسته شد

مجنون جنون عشق به هر تحفه ی ستاند

لیلا جنون گرفت و به سحرا روانه شد

در شهر من همه از عشق خالی اند

دل ها به روی نی لبک خسته بسته شد

مضراب می زنم و به دیوار سا یه ام

نقش سماع عشق و سکوت و گلایه شد

خورشید خسته است از این تابش مدام

باید به سوی تاریکی شب روانه شد