بی عشق
انقدر کوه بود که فرهاد خسته شد
شیرین برای عشق به تلخی شکسته شد
مجنون جنون عشق به هر تحفه ی ستاند
لیلا جنون گرفت و به سحرا روانه شد
در شهر من همه از عشق خالی اند
دل ها به روی نی لبک خسته بسته شد
مضراب می زنم و به دیوار سا یه ام
نقش سماع عشق و سکوت و گلایه شد
خورشید خسته است از این تابش مدام
باید به سوی تاریکی شب روانه شد
+ نوشته شده در جمعه بیست و یکم بهمن ۱۳۹۰ ساعت 13:1 توسط zoha safarzade
|