کلاغ سیاه
یلدای کلاغ سیاه کوفتش شد چون امسال تو گندم زار مترسکی نبود تاروی شونه هاش بشینه و این شب بلند رو تا صبح تو گوشش قصه بگه
مترسک رفته بود و کلاغ سیاهی تنها روی زردی برشته ی گندم زار پرواز می کرد
مترسک رفته بود و کلاغ سیاهی تنها روی زردی برشته ی گندم زار پرواز می کرد
یلدای امسال صحر نداشت
ای خدا از غم اندوه من خبر نداری
داغ نیلوفران را مگر تو باور نداری
(مترسک )
دخترک برگشت...
چه بزرگ شده بود
پرسیدم پس کبریت هایت کو؟
پوز خندی زد
گونه اش آتش بود،ســــــرخ،زرد...
گفتم:می خواهم امشب با کبریت های تو این سرزمین را به آتش بکشم!!
دخترک نگاهی انداخت
تنم لرزید...
گفت:کبریت هایم را نخریدند،سال هاست تن می فروشم
میخری...؟!
(صدای پای باران )
+ نوشته شده در پنجشنبه یکم دی ۱۳۹۰ ساعت 23:20 توسط zoha safarzade
|