تلخ
تلخی از لب هایم می چکد
از همان لب های که روزی عشق تو را می بلعید
همان لب هایی که تو تعمشان را کشف کردی
وهی قهوه های مانده را
با شیرینی های رژیمی شیرین می کنم
نمی شود !
تلخی از لب هایم می چکد !
به بهشت زیر پای مادر فکر می کنم
خنده ام می گیرد
خنده ام می گیرد
از ان خنده هایی که جگرادم را می سوزاند
شراب قرمز
روی سرامیک های سفید شره می کند
رگه به رگه
مثل خون !
پیامبر من دانه دانه میکند
و من در فکر سرودن یک خمریه ام
باید بهشت را به اتش کشید !
پاهایت را بردار و برو
این شاهنامه اخرش خوش نیست
اما فقط برای من !
تو خوش باش ، دیگر اسمانی زیر سر ندارم
ضحی اذر 1390
+ نوشته شده در شنبه دوازدهم آذر ۱۳۹۰ ساعت 23:34 توسط zoha safarzade
|